| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
<-PollItems->
|
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
||
![]() |
|
![]() |
||
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
|
![]() |
|
||
![]() |
![]() |
![]() |
Template By: NazTarin.com
تبادل
لینک هوشمند
باسلام به دوستداران عشق دروغین برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
عشق دروغین
و آدرس
sam7100.LXB.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.
دستمال کاغذی به اشک گفت:
قطره قطره ات طلاست
یک کم از طلای خود حراج می کنی؟
عاشقم.. با من ازدواج می کنی؟
اشک گفت: ازدواج اشک و دستمال کاغذی!؟
تو چقدر ساده ای خوش خیال کاغذی!
توی ازدواج ما، تو مچاله می شوی
چرک می شوی و تکه ای زباله می شوی
پس برو و بی خیال باش
عاشقی کجاست؟ تو فقط دستمال باش!
دستمال کاغذی، دلش شکست
گوشه ای کنار جعبه اش نشست
گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد…
در تن سفید و نازکش دوید خون درد
آخرش، دستمال کاغذی مچاله شد
مثل تکه ای زباله شد
او ولی شبیه دیگران نشد
چرک و زشت مثل این و آن نشد
رفت اگرچه توی سطل آشغال
پاک بود و عاشق و زلال
او با تمام دستمال های کاغذی فرق داشت
چون که در میان قلب خود دانه های اشک کاشت
وقتی یکی باهاتون درد دل میکنه و از شکست عشقیاش میگه !
بدترین و اشتباهترین حرفهای ممکن اینه که مثلا ...
بی خیال بابا مگه آدم قحطه ...
اصلا حیف تو نبود ؟ ...
یا بگی اینا همش یه تجربه است ...
یا بگی دختر های امروزی ... پسرهای امروزه ...
عشق هم عشقهای قدیم ...
بابا اینا رو خودش هم میدونه ...
این حرفها رو خودش هم به خودش زده ...
پدر و مادر و نزدیکانش هم هزار بار توی سرش زدن
به جای این حرفا ، بغلش کن ... بگو :
شاید نفهمم چقدر ولی میبینم داری درد میکشی....
حق داری ناراحت باشی !!!
از دست دادن یک نفر که دوستش داری ، چه خوب ، چه بد ، سخته....
شکست در یک رابطه چه درست ، چه اشتباه دردناکه.
من نمیتونم چیزی رو تغییر بدم ولی کنارت هستم....
بیا حرفهات رو به من بزن....
بیا گریههات رو روی شانههای من بکن....
بیا به من تکیه کن.... کنارت میمونم تا باز حالت خوب بشه ....
من رفیقت هستم.... رفیقت ...
دستاشو بگیر ...
سرش رو بگذار توی سینه ات ...
بگذار خوب گریه کنه ...
دوستت فقط احتیاج به یک دوست داره ... همین !!!!
.........................
حتـــــی رویای تمام نیمه شبهایم
شهادت میدهند ...
به سجـــــــــده رفتن ام را
به پای هـــــــر قنوت ات برای رفتن ...
بانو ...
تمام واژه هایم را برایت قربانی کرده ام ؛
به طواف چشم هایت آمده ام ...
بر کعبه ی دل ات دخیل بسته ام
حج امسال ام مقبــــــــــول .
آهسته و بی سرو صدا
تند تند و پر هیجان ...
هرجوری که دلت خواست
فدای سرت
دیگر چه فرقی می کند !؟؟
وقتی هزار بار بند خورده است این چینی ی نازک تنهـــایی من
تو فقط بیــــا بانو .
لعنت به تو و هرچه مثل تو
که شعـــــــر سپیدم را ...
به خاک سیاه کشاندی لعنتـــــــــــــــــی
جوینده ، یابنده است ....
دروغی بیش نیست
همه جا را بدنبال نخودهای سیاهی که خواسته بودی ؛ گشته ام
پیدا نمی شوند.
گذشت آن روزها ، که حکم "دل" بود و تو حاکم ؛
دیر زمانی ست که حکم "خشت" است و دیگر ...
بی جهت بالا نخوان که دست ات برایم رو شده لعنتـــی
اینبار اسم این بازی " بیـــــــــدل " است .
آفت گرفته است ...
خرمنی که
هر روز سرش وعده می دادی .
بعد از تو ...
عاشقانه هایم خودکشی کردند
حالا بی حساب شدید
روزگاری حق تو بر گردن شان بود
حالا خون شان به گردن توست
یک ملیارد و سه // یک ملیارد و چهار // یک ملیارد و .....
می دانم او رفته است ،
می دانم قایم باشک ما سالها پیش تمام شد
بگذارید بشمارم ؛ و باز خیال کنم این بازی هنــــوز ادامه دارد .
مـــن ...
تاب چشم باز کردن و نیافتن او را ندارم .
شیرین ام ...
تیشه را برداشته ام ؛
تو فقط بگــو کدام ریشه ام !؟؟
لعنتــــی ...
صـــــدای صفحه هایی که پشت سرم گذاشتی
درد میکند ...
روی گرامافون روح و روان ام .
امشب با ایمان کامل سعی می کنم...
بین صفای تو و مرمره ی سینه ات
آغــــــــــــــوش گرم ات بگشا . . .
که اسماعیل آورده ام .
از چه بنویسم؟؟؟
ای قلم ، تو بنویس...
بنویس که چگونه پای احساس شکست؛
بنویس که چگونه بازوی جوانی و غرور خرد شد؛
بنویس لامذهب...بنویــس
بنویس که نفسها چگونه به شماره افتاد؛
بنویس که دیگر جایی برای تراش خوردن بر پیکرت نمانده است؛
ای قلم ...
بنویس که دیگـــر سیــرشده ای از نوشتن .
بی خیال به درخت تکیه خواهم داد
آ ه و سیگارمی کشم ....
و تخمه و غصه ,خواهم خورد
نگرانم نباش ...
من به زمین خوردن عادت دارم .
جاخالی دادن توی ذات اشیاء است....
دلم گرفته ....
از آدمایی که میگن دوستت دارم اما معنی شو نمیدونن ،
از آدمایی که میخوان مال اونا باشی
اما خودشون مال تو نیستن،
از اونا که زیر بارون برات می میرن
و وقتی آفتاب میشه ...
همه چی یادشون میره
روز رفتنت
آنچنان زار و درمانده ..
همچون کودکی یتیم پایکوبان و اشک ریزانِ قدم هایت شوم
که دلِ روزگار بلرزد و آهِ من دامان سرنوشت را بگیرد...
شک نکن..
آن روز روزگار و سرنوشت ، هر دو
از ترسِ آهِ دامن گیرِ من، تورا به من باز پس خواهند...
داد.....
شــــک نکن...
سال نو مــی شود ...
روزها نو مــی شوند ...
دیدار ها نـو مــی شوند ...
ای دلِ بیچــــــاره ام ،
تنهــــــا زخم کهنۀ تو از سالها خاطره است که کهنه و کهنه تر مــی شود .
خیلی وقتها در تنهایی
یا در لحظه با تو بودن
از خود می پرسم
که چقدر من را دوست داری
که چقدر من را دوست میداری
که در آن هنگام
به یاد لحظه ای می افتم
که در یک شب زیبای زمستانی سرد
در آغوش گرمای وصال
که به پهنای یک دشت وسیع یاسهای وحشی
گسترانیده شده بود
فالی افتاد بین من و تو
که درآن فال به من ثابت شد
که تو تنها مرا
پانزده تا دوست میداری
پانزده ؟
پانزده از صد
شاید تو فکر کنی که خیلی کم است
ولی من با تمام وجودم اعتراف خواهم کرد
که این پانزده از بیستی که به هنگام
سوال از دخترک کوچکی که از او می پرسند
که چقدر مادرت را دوست میداری ؟
و آن دخترک با تمام وجود
به بیشترین حد امکانی که فکر میکند
و با عشقی زیادی که به مادر دارد عدد بیست را به زبان می آورد
بیشتر است
آری من مطمئن هستم که آن پانزده من از آن بیست دخترک بیشتر است .
حال دوست داری که بدانی چقدر بیشتراست؟
پس گوش کن تا بگویم
تا حال فکر کرده ای که از زمان خلقت زمین و انسان
چند قطره باران باریده است؟
دوست داری که لحظه ای به تک تک قطراتی که از آن زمان تا بحال باریده اند فکر کنی
آیا می توانی بگویی که چند قطره تا بحال از ابرهای زیبا شروع به باریدن کرده اند؟
خوب نمی خواهد بیش از این فکر کنی
من این کار را قبلا انجام داده ام
می توانی بگویی پانزده تا
آری اگر می خوای تعداد قطراتی که ازاول خلقت انسان تا بحال شروع به باریدن کرده اند را بگویی
می توانی بگویی پانزده
چون که من می توانم با اطمینان خیال
بگویم که آن پانزده فال قشنگ به معنای تمام قطرات باران باریده شده می باشد
پس با تمام وجود من هم به تعداد پانزده تا دوستت دارم
و همیشه و همه جا بیادت هستم
وقتی نیست توی خونه ، صدای تو
با خودم حرف میزنم به جای تو
هی قدم میزنم و اشک میریزم
نمی دونی پر غصه ام عزیزم
میشینم ، سر روی زانوم میزارم
به خدا دیگه دارم کم میارم
واسه من نزاشتی هیچ نشونه ای
تازه فهمیدم چه قدر دیوونه ای
فک می کردم میشه اون ازت جدا
منو از رو بردی برگرد وبیا
نمی دونی الان دارم چی میکشم
فک نمی کردم که دل تنگت بشم
فک می کردم میشه اون ازت جدا
منو از رو بردی برگرد و بیا
نمی دونی الان دارم چی میکشم
فک نمی کردم که دل تنگت بشم
غم غربت داره این اتاق من
نزار گریه بیاد سراغ من
تا نمردم تنها توی خونمون
عزیزم خودت رو زود تر برسون
فک می کردم میشه بود ازت جدا
منو از رو بردی برگرد وبیا
امروز که می رسم توقف معنا داری می کنم!می ایستم سر می چرخانم و تک تک
روز های گذشته را
ورق می زنم.ثانیه ها که نه....روزها و ماه های بی تو بودنم را می شمارم
تا به امروز می رسم!
سخت بوده خیلی سخت....بی تو بودنم را می گویم اما.....
اما همین حس بودنت آرامم می کند.نمی دانم،نمی دانم چند بار دیگر امروز را می بینم!!!
اما می دانم که بی تو واژه واژه روز های عمرم تلخ و سرد شده اند......
به امروز که می رسم روز های با تو بودن و برای با تو بودنم را بیشتر شمارش می کنم
و از لحظه های بدون تو بودنم بیشتر خجالت می کشم....ای کاش می شد!
ای کاش می شد امروز نگاهمان در هم گره بخورد و...
و لحظه ناب زندگی متولد شود!
ای کاش.....!
...............................
پ.ن:این روزا زیاد حالم خوب نیست نمی دونم چمه،احساس تنهایی می کنم.